English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (7986 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
time priority U اولویت زمانی
time priority U تقدم زمانی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
right of priority U حق تقدم
priority U حق تقدم
priority U سبق تصرف
priority U دارای ارجحیت ارجحیت پیام
priority U تقدم
priority U برتری
priority U اولویت
right of priority U الویت
priority U شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priority U اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
priority U اهمت وسیله یا تابع نرم افزاری در سیستم کامپیوتری
priority U سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
priority U لیست وسایل جانبی و اولویت آنها هنگام ارسال سیگنال وقفه .
priority U ترتبی که وسایل جانبی مختلف که سیگنال وقفه فرستاده اند ,سرویس می گیرند , طبق اهمیت ضروریت آنها.
absolute priority U اولویت مطلق
issue priority U تقدم توزیع اماد
dispatching priority U شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
urgent priority U تقدم حیاتی
program priority U اولویت برنامه
emergency priority U تقدم فوری
priority intersection U تقدم باراهفرعی
emergency priority U تقدم اضطراری
issue priority U ترتیب تقدم توزیع
priority indicator U نماینده اولویت
priority of check U تقدم کیش
priority of fires U تقدم اتشها
priority interrupt U وقفه اولویت
to give priority to U پیشی دادن به مقدم دانستن بر
priority processing U اولویت پردازی
to give priority to U تقدم دادن به
priority processing U پردازش اولیه
priority targets U هدفهای دارای تقدم
urgent priority U تقدم فوری
priority indicator U اولویت نما
low priority work U کاری که مهم نباشد
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . U وقتش که شد خبر میکنم
keep time <idiom> U نگهداری میزان و وزن
take off (time) <idiom> U سرکار حاضر نشدن
one at a time U یکی یکی
once upon a time U یکی بودیکی نبود
for the time being <idiom> U برای مدتی
on time <idiom> U سرساعت
keep time <idiom> U زمان صحیح رانشان دادن
once upon a time U روزی
have a time <idiom> U به مشکل بر خوردن
once upon a time U روزگاری
from time to time <idiom> U گاهگاهی
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> U مکررا
time out <idiom> U پایان وقت
time in U ادامه بازی پس از توقف
what time is it? U چه ساعتی است
behind time U بی موقع
behind time U دیر
i time U time Instruction
at the same time U در عین حال
at the same time U در ان واحد
at the same time U ضمنا"
It's time U وقتش رسیده که
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
against time U رکوردگیری
against time U تایم گیری
There is still time before I go. U هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time will tell U در آینده معلوم می شود
take your time U عجله نکن
while away the time <idiom> U زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> U سریعا ،بزودی
in time <idiom> U قبل از ساعت مقرر
in the time to come U در
out of time U بیموقع
out of time U بیجا
some other time U دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time U در زمان دیگری
time is up U وقت گذشت
There is yet time. U هنوز وقت هست.
at this time <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
out of time U بیگاه
it is time i was going U وقت رفتن من رسیده است
all-time U همیشگی
all-time U بیسابقه
from time to time U هرچندوقت یکبار
from time to time U گاه گاهی
all-time U بالا یا پایینترین حد
from this time forth U ازاین ببعد
from this time forth U زین سپس
from this time forth U ازاین پس
for the time being U عجالت
one-time U پیشین
one-time U قبلی
one-time U سابق
what is the time? U وقت چیست
what is the time? U چه ساعتی است
up time U زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
just in time U درست بموقع
in time U بجا
in time U بموقع
in the time to come U اینده
just in time U روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in the mean time U ضمنا
in no time U خیلی زود
to know the time of d U اگاه بودن
to know the time of d U هوشیاربودن
to keep time U موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time U دو حرکت ساده
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
many a time U چندین بار
f. time U روزهای تعطیل دادگاه
down time U وقفه
down time U زمان تلفن شده
down time U مدت از کار افتادگی
Our time is up . U وقت تمام است
One by one . One at a time . U یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . U یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
off time U وقت ازاد
off time U مرخصی
about time <idiom> U زودتراز اینها
old time U قدیمی
all the time <idiom> U به طور مکرر
on time U مدت دار
down time U زمان بیکاری
down time U زمان توقف
down time U زمان تلف
many a time U بارها
four-four time U چهارهچهارم
three-four time U نت
two-two time U نتدودوم
even time U دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. U ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time U زمان متوسط
What time is it?What time do you have? U ساعت چند است
mean time U ساعت متوسط
At the same time . U درعین حال
down time U مرگ
do time <idiom> U مدتی درزندان بودن
time U وقت معین کردن
time U تایم
time U فرصت
time U فرصت موقع
time U دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time U TIفرمان E
time U وقت قرار دادن برای
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time U متقارن ساختن
time U مرورزمان را ثبت کردن
time U زمانی موقعی
time and again U بکرات
time and again U چندین بار
time U زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time U ساعتی
there is a time for everything U دارد
there is a time for everything U هرکاری وقتی
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time [s] <adv.> U دفعه
specified time U وقت معین
time U زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time U 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time U تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time U خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time U زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time U ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time U آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time U زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time U انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time U ثیر قرار میدهد
time U اندازه گیری زمان یک عملیات
she is near her time U وقت زاییدنش نزدیک است
some time U یک وقتی
time U سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
some time or other U یک روزی
some time or other U یک وقتی
some time U مدتی
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time U سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
What have you been up to this time? U حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time U مدروز
time U روزگار
time U ایام
any time <adv.> U درهمه اوقات
time U وقت
time out U تایم
at any time <adv.> U درهمه اوقات
time out U ایست
any time <adv.> U همیشه
at any time <adv.> U همیشه
any time <adv.> U هر بار
time out U ساعت غیبت کارگر
have a time <idiom> U زمان خوبی داشتن
time U زمان
time U گاه
time U مدت
time U فرصت مجال
time out U وقفه فاصله
time out U معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
at any time <adv.> U هر بار
time out U مهلت
time U هنگام
time [s] <adv.> U بار
Recent search history Forum search
2off-season
2off-season
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
1time is prceious it has great
2برنامه استخر
1امیدوارم جوش باشی
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
1Waste of time & money if you can't man
1مدت زیادی است از شما بی خبرم
1for some time i did not have to speak much.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com